مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ۳۹۰۰ تا ۳۹۵۴
تعجّب کردن آدم علیه السّلام از ضلالت ابلیس لعین و عُجب آوردن
چشم آدم بر بلیسی کو شقی است از حقارت وز زیافت بنگریست [1]
خویشبینی کرد و آمد خودگزین خنده زد بر کارِ ابلیس لعین [2]
بانگ برزد غیرتِ حق کای صفی تو نمیدانی ز اسرار خفی 1/3902
پوستین را بازگونه گر کُند کوه را از بیخ و از بن برکَند
پردهی صد آدم آن دم بردَرَد صد بلیس نو مسلمان آورد
گفت آدم توبه کردم زین نظر این چنین گستاخ نندیشم دگر
یا غیاثَ المُستَغیثین اِهدِنا لا اِفتخارَ بالعُلومِ و الغنَی [3]
لا تُزِغ قَلباً هَدَیتَ بالکَرم وَاصرِفِ السُوءَ الّذی خطَّ القلم [4]
بگذران از جانِ ما سوء القضا وامَبُر ما را ز اخوانِ صَفا [5]
تلختر از فُرقتِ تو هیچ نیست بی پناهت غیرِ پیچاپیچ نیست [6]
رختِ ما هم رختِ ما را راهزن جسمِ ما مر جانِ ما را جامهکَن [7]
دست ما چون پای ما را میخورد بی امان تو کسی جان چون بَرد؟
ور بَرد جان زین خطرهای عظیم بُرده باشد مایهی ادبار و بیم [8]
زآن که جان چون واصلِ جانان نبود تا ابد با خویش کورست و کبود
چون تو ندهی راه، جان خود بُرده گیر جان که بی تو زنده باشد مُرده گیر
گر تو طعنه میزنی بر بندگان مر ترا آن میرسد ای کامران
ور تو ماه و مِهر را گویی جَفا ور تو قدّ سرو را گویی دوتا
ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر ور تو کان و بحر را گویی فقیر
آن به نسبت با کمالِ تو رواست مُلکِ اکمال فناها مر تراست [9]
که تو پاکی از خطر وز نیستی نیستان را موجِد و مُغنیستی [10]
آن که رویانید داند سوختن زآن که چون بدرید داند دوختن
میبسوزد هر خزان مر باغ را باز رویاند گُلِ صبّاغ را [11]
کای بسوزیده برون آ تازه شو بار دیگر خوب و خوبآوازه شو
چشم نرگس کور شد بازش بساخت حلقِ نی ببرید و بازش خود نواخت
ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم جز زبون و جز که قانع نیستیم
ما همه نَفْسی و نَفْسی میزنیم گر نخواهی، ما همه آهرمنیم [12]
زان ز آهرمن رهیدستیم ما که خریدی جان ما را از عَمی
تو عصاکش هر کرا که زندگیست بی عصا و بی عصاکش کور چیست؟
غیر تو هر چه خوشست و ناخوشست آدمیسوزست و عین آتشست
هر که را آتش پناه و پُشت شد هم مجوسی گشت و هم زردشت شد
کلُّ شیءٍ ما خَلَا الله باطِلُ اِنَّ فضلَ اللهِ غَیمٌ هاطِلُ [13]
بازگشتن به حکایت علی کرَّم الله وجهُه و مسامحت کردن او با خونی خویش
باز رو سوی علی و خونیَش وان کرم با خونی و افزونیَش [14]
گفت دشمن را همیبینم به چشم روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم
زآن که مرگم همچو منّ خوش آمدست مرگ من در بعثْ چنگ اندر زدست [15]
مرگِ بیمرگی بود ما را حلال برگ بیبرگی بود ما را نَوال [16]
ظاهرش مرگ و به باطن زندگی ظاهرش ابتر، نهان پایندگی
در رَحِم، زادن جَنین را رفتنست در جهان او را ز نو بشکُفتنست
چون مرا سوی اجل عشق و هواست نَهی لا تُلقُوا باَیدیکم مراست [17]
زآن که نهی از دانهی شیرین بود تلخ را خود نهی حاجت کی شود؟
دانهای کهاش تلخ باشد مغز و پوست تلخی و مکروهیَش خود نهی اوست
دانهی مُردن مرا شیرین شدست بَل هُم اَحیاءٌ پی من آمدست [18]
اُقتُلُونی یا ثِقاتی لائما اِنَّ فی قَتلی حیاتی دائما [19]
اِنَّ فی مَوتی حَیاتی یا فتَی کَم اُفارِق مَوطِنی حَتَّی متَی
فُرقَتی لَو لم تکُن فی ذا السُّکون لم یَقُل اِنّا اِلَیه راجِعُون [20]
راجع آن باشد که باز آید به شهر سوی وحدت آید از تفریق دهر [21]
افتادن رکابدار هر باری پیش امیر المؤمنین علی کرّم الله وجهه کی ای امیر المؤمنین مرا بکش و ازین قضا برهان
باز آمد کای علی زودم بکُش تا نبینم آن دم و وقت تُرُش
من حلالت میکنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز [22]
گفتم ار هر ذرّهای خونی شود خنجر اندر کف به قصدِ تو رود [23]
یک سر مو از تو نتواند بُرید چون قلم بر تو چنان خطّی کشید
لیک بیغم شو شفیع تو منم خواجهی روحم نه مملوک تنم [24]
پیش من این تن ندارد قیمتی بی تن خویشم فتی اِبنُ الفَتی 1/3950
خنجر و شمشیر شد ریحانِ من مرگ من شد بزم و نرگسدانِ من [25]
آن که او تن را بدین سان پی کُند حرص میری و خلافت کی کند؟ [26]
زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر تا دهد نخلِ خلافت را ثمر
[1]- زیافت: شهیدی مانند لغتنامه آن را «ناسرگی، ناخالصی» معنی کرده است (از ریشه زیف). این واژه دو بار در مثنوی آمده (و هیچ شاهدی دیگر نیافتم) و هر دو بار بیشتر به معنی حقارت، پستی و فرومایگی است. پیشتر در عنوان «زیافت تاویل رکیک مگس» و نیکلسون آن را baseness ترجمه کرده بود. اینجا هم مترادف با حقارت استفاده شده و مناسب است. از حقارت: از سر تحقیر... نیکلسون scorn آورده که باز در همین معنی تحقیر و تمسخر است.
[2]- خودگزین: خودپسند. مق با این بیت در جواهر الذات از عطار تونی (و نه عطار نیشابوری):
عجب سر میکشد در خویشبینی همیشه هست اندر خودگزینی
[3]- «اى فريادرسِ فريادخواهان ما را راهنمايى کن، دانش و خواسته موجب نازيدن نيست» شهیدی
[4]- «دلى را که از روى کرم راه نمودهاى گمراه مکن و بدى را که قلم [تقدير] [بر ما] نوشته است برگردان» (شهیدی) لت اول، اشاره به [3:8] رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنا...
[5]- نسخه نیکلسون: اخوان رضا (و اخوان صفا مناسبتر مینماید).
[6]- پیچاپیچ: گرفتاری و دشواری و سختی. مق:
آن فقیری بهرِ پیچاپیچ نیست بل پی آن که بجز حق هیچ نیست د دوم
خویشتن آویخت بس مرد و سُکُست وقت پیچاپیچ دستآویز جُست د سوم
[7]- جامه کَن: جامه بَر، جامه دزد
[8]- إدبار: بدبختی، نگونبختی مق:
جمله اهل محکمه گفتند ما هم بر ادبار و بر افلاسش گوا د دوم
[9]- مُلکِ اکمال فناها..: این قدرت در توست که فانی را کامل کنی..
[10]- موجِد و مُغنی: پدید آورنده و بینیاز کننده
[11]- صبّاغ: به معنی رنگرز است و همه جا به این معنی آمده. مق:
رنگْ رنگِ تُست صبّاغم تویی اصل جرم و آفت و داغم تویی د چهارم
شهیدی آورده که «در این بیت به معنی رنگین، خوشرنگ، پُررنگ». به نظر میآید که چون سخن از باغ است، همان معنی رنگرز مناسب است چرا که گل به باغ رنگ میدهد. نیکلسون هم اینگونه برداشت و ترجمه کرده است:
the rose that dyes (the garden)
[12]- مأخوذ از حدیثی به این مضمون که در روز قیامت حتی پیامبران نفْسی و نفْسی میگویند، یعنی در اندیشه خود هستم و خواهم خود را برهانم و تنها پیامبر خاتم میگوید امّتی امّتی. مقصود در اینجا خودخواهی و یا تنها در پی نجات خود بودن است. رک شرح شهیدی
[13]- هرچه جز خدا باطل است و براستی که فضل خدا چون ابری است که به تندی ببارد.
مصراع اول مأخوذ است از بيت لبيد بن ربيعه شاعر معروف جاهلى:
اَلاٰ کلُّ شىءٍ مٰا خَلا اللّٰهُ بٰاطلُ وَ کلُّ نَعيمٍ لاٰ مُحٰالَةَ زائِلُ
(بدان که هر چه جز خدا باطل است و هر نعيمى ناچار نابود شونده). (نقل از شهیدی)
بیفزاییم که گفتهاند لبید ۱۴۵ سال عمر کرد و بیشتر هم آوردهاند! نود سال آن در جاهلیت بود و باقی در اسلام تا به سال ۴۱ هجری وفات یافت و همین یک بیت را هم بیشتر در عهد مسلمانی خود نگفت «الحمدُ للهِ أن لَم یأتِنِی أَجَلِی، حتّی لَبِستُ مِنَ الإسلامِ سِربالاً» اما میبینیم که در آن بیت مورد استفاده مولانا (که قصیده کامل آن در رثای نعمان بن منذر است) هم از توحید سخن گفته است. سبزواری آورده که پیامبر هم به این بیت استشهاد کرده «اصدق کلمة فالها لبید: اَلاٰ کلُّ شىءٍ...».
[14]- افزونی: فضل و کرم
[15]- منّ در نیمبیت اول: منّ، ترنجبین. مایده آسمانی بر قوم موسی و در چند موضع در قرآن ذکرش آمده است: از جمله: [2:57] ...وَ أَنْزَلْنا عَلَيْکمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی..
از شهر مگو که در بیابان موسیست رفیق منّ و سلواست دیوان
[16]- برگ بیبرگی که معنی روشنی هم دارد بسیار در مثنوی و دیوان آمده است. مرگِ بیمرگی امّا گویا نظیری ندارد. به ظاهر مرگ از دنیای فانی و رفتن به دنیای بیمرگی است. مق با:
برگِ بیبرگی ترا چون برگ شد جان باقی یافتیّ و مرگ شد د دوم
ای عمر بیمرگیز تو، وی برگ بیبرگی ز تو الحق خدنگ مرگ را پاینده اسپر ساختی دیوان
[17]- ق [2:195] وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیدِیکمْ إِلَی التَّهْلُکةِ...
همچنین مق با استفادهای که از این آیه در دفتر سوم کرده است:
آن که مردن پیش چشمش تهلکه است امر لا تُلْقُوا بگیرد او به دَست د سوم
[18]- بَل هُم اَحیاءٌ: بلکه آنان زندهاند، ماخوذ از [2:154] وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکنْ لا تَشْعُرُونَ
[19]- بیت نخستین مأخوذ از کلام (منتسب به) حلّاج:
اُقتُلُونی یا ثِقاتی اِنَّ فی قَتلی حیاتی
و مماتی فی حیاتی و حَیاتی فی مماتی
نزدیک به این ابیات را مولانا در مواضع دیگر از جمله در داستان وکیل صدر جهان در دفتر سوم هم آورده است.
[20]- ترجمه ابیات 3-3941: مرا بکُشید، ای یاران معتمد، مرا بکُشید ملامتکنان، چه در کشتن من زندگی جاودانه است، ای جوان، زندگی من در مرگ من است. تا چند از وطنم دور بمانم، تا کی؟ اگر جدایی من در این سکون نبود، او «اِنّا اِلَیه راجِعُون» نمیگفت.
[21]- تفریقِ دهر: از جدایی یا پراکندگی (حاصل از انقلاب و گردش) روزگار. دهر را به معنی هستی و این دنیا هم گرفتهاند. لت دوم در چاپ نیکلسون: «سوی وحدت آید از دوران دهر».
[22]- رستخیز: آن هنگامه قتل و کشتن علی مقصود است.
[23]- خونی: قاتل، کشنده، چنان که پیشتر آمده بود.
[24]- مملوک: بنده، برده
صد هزاران شاهْ مملوکش به رق صد هزاران بدر را داده به دق د سوم
[25]- مأخوذ از شعری که آن را منسوب به علی بن ابیطالب دانستهاند (گرچه در زبان و معنی بعید مینماید). به نقل از بحار الانوار:
«و منه في المفاخرة و إظهار الشجاعة
السیف و الخنجر ریحاننا اُفًّ علی النرجس و الآس
شرابنا من دم اعدائنا و کأسنا جمجمة الراس»
[26]- انتساب حرص خلافت به علی در اصل بازمیگردد به قولی از عمر بن خطاب درباره (اعضای) شورای تعیین جانشین خود (که البته بعید است اینجا مورد نظر مولانا باشد). امام در خطبه شقشقیه هم میآورد که «در شرایطی قرار دارم که اگر سخن گویم، میگویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم، می گویند از مرگ ترسید...». گویا بحثی شایع بوده است و از این روست که مولانا هم به آن پاسخ میگوید.
کم مبادا زین جهان این دید و داد...