مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات ۲۰۴۶ تا ۲۱۳۹
یک درخت شدن آن هفت درخت
گفت راندم پیشتر من نیکبخت باز شد آن هفت جمله یک درخت
هفت میشد فرد میشد هر دمی من چه سان میگشتم از حیرت همی
بعد از آن دیدم درختان در نماز صف کشیده چون جماعت کرده ساز
یک درخت از پیش مانند امام دیگران اندر پس او در قیام
آن قیام و آن رکوع و آن سجود از درختان بس شگفتم مینمود 3/2050
یاد کردم قول حق را آن زمان گفت النّجم و شجر را یَسجُدان [1]
این درختان را نه زانو نه میان این چه ترتیب نماز است آن چنان؟
آمد الهام خدا کای با فروز می عجب داری ز کار ما هنوز؟
هفت مرد شدن آن هفت درخت
بعد دیری گشت آنها هفت مرد جمله در قعده پی یزدانِ فرد [2]
چشم میمالم که آن هفت ارسلان تا کیانند و چه دارند از جهان؟ [3]
چون به نزدیکی رسیدم من ز راه کردم ایشان را سلام از انتباه [4]
قوم گفتندم جوابِ آن سلام ای دقوقی مفخر و تاج کِرام
گفتم آخر چون مرا بشناختند؟ پیش از این بر من نظر ننداختند
از ضمیر من بدانستند زود یکدگر را بنگریدند از فرود [5]
پاسخم دادند خندان کای عزیز این بپوشیدهست اکنون بر تو نیز؟
بر دلی کاو در تحیّر با خداست کی شود پوشیده راز چپ و راست؟
گفتم ار سوی حقایق بشکفند چون ز اسم حرف رسمی واقفند؟
گفت اگر اسمی شود غیب از ولی آن ز استغراق دان نز جاهلی
بعد از آن گفتند ما را آرزوست اقتدا کردن به تو ای پاک دوست
گفتم آری لیک یک ساعت که من مشکلاتی دارم از دورِ زمن
تا شود آن حلّ به صحبتهای پاک که به صحبت روید انگوری ز خاک
دانهی پرمغز با خاک دُژَم خلوتی و صحبتی کرد از کَرَم
خویشتن در خاک کُلّی محو کرد تا نماندش رنگ و بو و سرخ و زرد
از پس آن محو قبضِ او نماند پَر گشاد و بسط شد مرکب براند
پیش اصلِ خویش چون بیخویش شد رفت صورت، جلوهی معنیش شد
سر چنین کردند هین فرمان تو راست تفِّ دل از سر چنین کردن بخاست [6]
ساعتی با آن گروه مجتبی چون مراقب گشتم و از خود جدا،
هم در آن ساعت ز ساعت رَست جان زآنکه ساعت پیر گرداند جوان
جمله تلوینها ز ساعت خاسته است رَست از تلوین که از ساعت برست
چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی چون نماند، محرم بیچون شوی
ساعت از بیساعتی آگاه نیست ز آن کش آن سو جز تحیّر راه نیست
هر نفر را بر طویلهی خاص او بستهاند اندر جهان جستجو
مُنتَصِب بر هر طویله رایضی جز به دستوری نیاید رافضی [7]
از هوس گر از طویله بگسلد در طویلهی دیگران سر در کُند،
در زمان آخُرچیان چُستِ خوش گوشهی افسار او گیرند و کش
حافظان را گر نبینی ای عیار اختیارت را ببین بیاختیار
اختیاری میکنی و دست و پا برگشادستت، چرا حَبسی چرا؟
روی در انکار حافظ بُردهای نام تهدیدات نَفسَش کردهای [8]
پیش رفتن دقوقی رحمة الله به امامت
این سخن پایان ندارد تیز دو هین نماز آمد دقوقی پیش رو
ای یگانه هین دوگانه برگزار تا مزیَّن گردد از تو روزگار
ای امام چشمروشن در صلا چشم روشن باید ایدر پیشوا [9]
در شریعت هست مکروه ای کیا در امامت پیش کردن کور را [10]
گر چه حافظ باشد و چُست و فقیه چشم روشن بهْ و گر باشد سفیه
کور را پرهیز نبود از قذر چشم باشد اصلِ پرهیز و حذر [11]
او پلیدی را نبیند در عُبور هیچ مومن را مبادا چشم کور
کورِ ظاهر در نجاسهی ظاهر است کور باطن در نجاسات سِر است
این نجاسهی ظاهر از آبی رود آن نجاسهی باطن افزون میشود [12]
جز به آب چشم نتوان شستن آن چون نجاسات بواطن شد عیان
چون نجس خواندهست کافر را خدا آن نجاست نیست بر ظاهر ورا [13]
ظاهرِ کافر مُلوَّث نیست زین آن نجاست هست در اخلاق و دین [14]
این نجاست بویش آید بیست گام و آن نجاست بویش از ری تا به شام
بلکه بویش آسمانها بر رود بر دماغ حور و رضوان بر شود [15]
این چه میگویم به قدر فهم توست مُردم اندر حسرتِ فهمِ درست
فهم آب است و وجود تن سبو چون سبو بشکست ریزد آب از او
این سبو را پنج سوراخ است ژرف اندر او نه آب ماند خود نه برف 3/2100
أمر غُضُّوا غَضّةً أبصارکُم هم شنیدی راست ننهادی تو سُم [16]
از دهانت نطقْ فهمت را برد گوش چون ریگ است فهمت را خورد
همچنین سوراخهای دیگرت میکشاند آب فهم مضمرت
گر ز دریا آب را بیرون کنی بیعوض، آن بحر را هامون کنی [17]
بیگه است ار نه بگویم حال را مدخل اعواض را و ابدال را
کان عوضها و بدلها بحر را از کجا آید ز بعد خرجها [18]
صد هزاران جانور زو میخورند ابرها هم از برونش میبرند
باز دریا آن عوضها میکشد از کجا؟ دانند اصحاب رَشَد
قصّهها آغاز کردیم از شتاب ماند بیمَخلص درون این کتاب [19]
ای ضیاء الحق حسام الدّین راد که فلک و ارکان چو تو شاهی نزاد [20]
تو به نادر آمدی در جان و دل ای دل و جان از قدومِ تو خجل
چند کردم مدحِ قوم مامضی قصد من ز آنها تو بودی ز اقتضا [21]
خانهی خود را شناسد خود دعا تو به نام هر که خواهی کن ثنا
بهر کتمان مدیح از نامحل حق نهادست این حکایات و مثل [22]
گر چه آن مدح از تو هم آمد خجل لیک بپذیرد خدا جُهدُ المُقِل [23]
حق پذیرد کسرهای دارد مُعاف کز دو دیدهی کور دو قطره کفاف [24]
مرغ و ماهی داند آن ابهام را که ستودم مجمل این خوشنام را
تا بر او آه حسودان کم وزد تا خیالش را به دندان کم گزد
خود خیالش را کجا یابد حسود در وثاق موش طوطی کی غُنود؟
آن خیال او بود از اِحتیال موی ابروی وی است آن نی هلال [25]
مدح تو گویم برون از پنج و هفت برنویس اکنون دقوقی پیش رفت [26]
پیش رفتن دقوقی به امامت آن قوم
در تحیّات و سلامُ الصّالحین مدح جملهی انبیا آمد عجین [27]
مدحها شد جُملگی آمیخته کوزهها در یک لگن در ریخته
زآن که خود ممدوح جز یک بیش نیست کیشها زین روی جز یک کیش نیست
دان که هر مدحی به نور حق رود بر صُوَر و اشخاص عاریّت بود [28]
مدحها جز مُستحِق را کی کنند؟ لیک بر پنداشتْ گمره میشوند
همچو نوری تافته بر حایطی حایط آن انوار را چون رابطی [29]
لاجرم چون سایه سوی اصل راند ضالْ مَه گم کرد و ز استایش بماند [30]
یا ز چاهی عکسِ ماهی وانمود سر به چه در کرد و آن را میستود
در حقیقت مادحِ ماه است او گر چه جهل او به عکسش کرد رو
مدح او مَه راست نی آن عکس را کفر شد آن چون غلط شد ماجرا
کز شقاوت گشت گمره آن دلیر مَه به بالا بود و او پنداشت زیر [31]
زین بتان خلقان پریشان میشوند شهوتِ رانده پشیمان میشوند
زآن که شهوت با خیالی رانده است وز حقیقت دورتر وامانده است
با خیالی میل تو چون پَر بود تا بدان پَر بر حقیقت بر شود
چون براندی شهوتی پرّت بریخت لنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت
پر نگه دار و چنین شهوت مران تا پرِ میلت برد سوی جِنان
خلق پندارند عشرت میکُنند بر خیالی پرِّ خود بر میکنند
وامدار شرح این نکته شدم مُهلتم ده، مُعسِرم، ز آن تن زدم [32]
[1]- ق [55:6] وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یسْجُدانِ
[2]- قعده: نشستن در نماز، قعود
پس نشیند قعده ز آن بارِ گران حضرتش گوید سخن گو با بیان د سوم
[3]- ارسلان، واژه ترکی، به معنی شیر است و اینجا امیر باشد چنان که در الپ ارسلان.
[4]- انتباه: آگاهی و دانش و اینجا از روی حرمت
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه صید نعمت کن به دامِ شُکرِ شاه د سوم
[5]- لت دوم: زیرچشمی همدگر را نگاه کردند (که چطور دقوقی این را نمیداند؟).
[6]- لت دوم را به دو معنی میتوان گرفت: از موافقت آنان آتش شوقم برافروخت، یا غم از دلم رفت. نیکلسون معنی اول را برگرفته است: from their nodding so a flame arose in my heart
[7]- مُنْتَصِب مطابق نسخه (در مقابل مُنتصَب). لغتنامه، برپای خاسته و قایم معنی کرده است. رایضی بر هر طویلهای ایستاده است که هیچ رافض، یعنی تارک یا ترککننده امر یا جایگاهی نمیتواند بیاجازه به آخُر دیگری درآید. بیتردید جزو مثالهای خوب مثنوی نیست! در جای دیگر هم دارد که:
قسمت حق است روزی دادنی هر یکی را سوی دیگر راه نی د سوم
و در دفتر چهارم باز به این تمثیل بازگشته است که:
گوش بعضی زین تعالواها کر است هر ستوری را صطبلی دیگر است
منهزم گردند بعضی زین ندا هست هر اسبی طویلهی او جدا د چهارم
[8]- در این سه بیت گویا با استفاده از [86:4] إِنْ کلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیها حافِظٌ. (هیچ جانی نیست مگر آنكه بر او نگهبانی هست) میگوید که اگر آن حافظان و رایضان را نمیبینی پس اختیار خودت را ببین. چرا با همه آزادی در حبس ماندهای؟ آن حافظان را منکری (اما قدمی هم برای آزادی خود برنمیداری) و آن را تهدید جان خود مینامی و میدانی (و در اصل حافظان، تو را بدان سو راه نمیدهند). جای توضیح بیشتر هست.
[9]- ایدر: اینجا
گفت پیغامبر که در بازارها دو فرشته میکنند ایدر دعا د دوم
[10]- چنان که شهیدی آورده است، گویا در بین اهل سنّت منحصر است به فقه حنفی.
[11]- قذر: نجاست، پلیدی
کرمکی و از قذر آگندهای طمطراقی در جهان افکندهای د پنجم
همچنین مق:
پیشوا چشم است دست و پای را کاو ببیند جای را ناجای را د چهارم
[12]- نزدیک است به آنچه در مکتوبات آمده است که «شرط این صورت نماز، طهارت است با نیم من آب و شرط جان نماز، چهل سال مجاهدهی جهاد اکبر و دیده و دل خون کردن و از هفتصد حجاب ظلمانی برون رفتن و از حیات و هستی خود مُردن و (به) حیات و هستی حق زنده شدن» (تصحیح سبحانی، نامه نوزدهم، ص ۸۴)
[13]- احتمالاً نظر دارد به [9:28] یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکونَ نَجَسٌ فَلا یقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا (... و پس از این سال نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند).
[14]- مُلَوَّث: آلوده
از کاسههای نعمت تا کاسهی مُلَوَّث پیش مگس چه فرق است؟ آن ننگ میزبان را دیوان
[15]- رضوان: نام نگاهبان بهشت است چنان که مالک نام دربان دوزخ است. خازنِ جنّت. همچنین به معنی خود بهشت هم آمده است. بیت را مق با:
رو رو که صاحب دولتی جان حیات و عشرتی رضوان و حور و جنّتی زیرا گرفتی دامنم دیوان
[16]- ق [24:30] قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ... (به مردان مؤمن بگو دیدگان فرو گذارند).
[17]- نظیر:
گَر زِ کُه بستانی و ننهی به جای اندر آید کوه زآن دادن ز پای د سوم
[18]- مق با:
عالم چون آبِ جوست، بسته نماید ولیک میرود و میرسد، نو نو این از کجاست؟ دیوان
[19]- داستان در داستانهایی که پس از «قصّه آن که بی رنج و تعب روزی حلال میخواست» آغاز شده و همچنان ادامه دارد. سپس خطاب به حسام الدّین میآورد که از همه آنها «قصد من ز آنها تو بودی ز اقتضا».
[20]- راد: جدای معنی جوانمرد و بخشنده، به معنی خردمند و حکیم و دانشمند هم آمده است. مق با:
حَبَّذا دو چشمِ پایانبینِ راد که نگه دارند تن را از فساد د ششم
در دفتر پنجم هم این صفت را برای حسام الدّین آورده است:
ای ضیاء الحق حُسام الدّینِ راد اوستادانِ صفا را اوستاد د سوم
[21]- ما مضی: گذشته. چنان که گویند «مضی ما مضی» (گذشته، گذشته است).
ای برادر بود اندر مامضَی شهریی با روستایی آشنا د سوم
[22]- مدیح: شهیدی آن را ممدوح دانسته است (فعیل به معنی مفعول). اما در آثار مولانا به معنی مدح و ثنا آمده است و اینجا هم مانعی ندارد (کتمان مقصود و منظور مدح).
خوش نگردد از مدیحی سینهها چون که در مدّاح باشد کینهها د چهارم
نامحل: نامحرم، نااهل
[23]- جُهدُ المُقِل: کوششی که درویش کند و اشاره دارد به حدیث: «أَفْضَلُ الصَّدَقَة جُهْدُ الْمُقلِّ».
هست آن پیدا به پیش چشم دل جهد کن سوی دل آ جهد المقل د پنجم
[24]- کسره: پاره، شکستهی (نان) (شهیدی، نیکلسون). شاهد دیگری یافت نشد. شاید مقصود عبادت و طاعت اندک (نماز شکسته؟) است که با معاف شدن او از سوی حق تناسب دارد.
لت دوم: نیکلسون ترجمه کرده است « دو قطره نور».
[25]- احتیال: حیلت به کار بردن و اینجا به ظاهر یعنی در گمان افتادن. مق با:
گر ترازو نبود، آن خصم از جدال کی رهد از وَهم حیف و احتیال؟ د پنجم
موی ابرو به جای هلال، مق با:
هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عُمَر رَضِیَ اللهُ عَنه...
چون که او تر کرد ابرو، مَه ندید گفت ای شه، نیست مَه، شد ناپدید د دوم
[26]- پنج و هفت: پنج حس و هفت آسمان، مقصود عالم طبیعت. (شرح شهیدی)
جزو ماند و آن خوشی از یاد رفت بل نرفت آن خُفیه شد از پنج و هفت د ششم
[27]- تحیّات: جمعِ تحیّت که آن هم به معنی سلام و درود است. اشاره دارد به به روایتی منقول که در تشهّد نماز ذکر میشود: «التّحیات لله و الصّلوات و الطیّبات اَلسَّلامُ عَلَیک أیهَا النَّبِی وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَینَا وَعَلی عِبَادِ اللهِ الصّالِحِین (به نقل از حدیث نبوی، منقول در صحیح مسلم. رک فیه مافیه ص ۳۱۵). همچنین مق با احادیث مثنوی که همین روایت را آورده است. باز مق با:
«یکی سؤال کرد که معنی التحیاّت چیست و صلوات و طیبّات؟ فرمود یعنی این پرستشها و خدمتها و بندگیها و مراعاتها از ما نیاید و بدانمان فراغت نباشد. پس حقیقت شد که طیبّات و صلوات و تحیاّت لله است از آنِ ما نیست همه از آن اوست و ملک اوست.» (فیه مافیه، ص ۶۳)
[28]- مق با معارف بهاء ولد: «این همه غزلها را که گفتهاند مر چشم را و ابرو را و روی را این همه حمد مر الله راست.» (معارف بهاء ولد، تصحیح فروزانفر، ص ۳۹۲)
همین مضمون باز در دفتر سوم آمده است:
صد کتاب ار هست جز یک باب نیست صد جهت را قصد جز محراب نیست د سوم
[29]- حایط: دیوار، جدار
دوستی ببرید ز آن مخلص تمام رو به حایط کرد تا نارد سلام د چهارم
[30]- ضال: گمراه
[31]- در لت اول، چرا از شقاوت؟ آیا نظر دارد به « السَّعیدُ مَن سَعَدَ فی بَطنِ اُمّهِ وَ الشَّقیُّ مَن شَقِی فی بَطنِ اُمّهِ»؟
[32]- مُعسِر: تنگدست، درویش و در اصطلاح فقهی آن که دارایی وی کفاف قرض و دین او را نکند. (شهیدی)
از سوادِ شب برون آرد نهار و ز کف مُعْسِر برویاند یسار د ششم
کم مبادا زین جهان این دید و داد...