مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات ۲۱۴۰ تا ۲۲۲۱
اقتدا کردن قوم از پس دقوقی
پیش در شد آن دقوقی در نماز قوم همچون اطلس آمد او طِراز [1]
اقتدا کردند آن شاهان قطار در پی آن مقتدای نامدار
چون که با تکبیرها مقرون شدند همچو قربان از جهان بیرون شدند
معنی تکبیر این است ای امیم کای خدا پیش تو ما قربان شدیم [2]
وقت ذبح اللَّه اکبر میکنی همچنین در ذبحِ نفسِ کُشتنی [3]
تن چو اسماعیل و جان همچون خلیل کرد جان تکبیر بر جسمِ نبیل [4]
گشت کُشته تن ز شهوتها و آز شد به بسم اللَّه بسمل در نماز [5]
چون قیامت پیشِ حق صفها زده در حساب و در مناجات آمده
ایستاده پیشِ یزدان اشکریز بر مثالِ راستخیز رستخیز
حق همی گوید چه آوردی مرا؟ اندر این مهلت که دادم من تو را
عمر خود را در چه پایان بردهای؟ قوت و قوّت در چه فانی کردهای؟ [6]
گوهر دیده کجا فرسودهای؟ پنج حس را در کجا پالودهای؟ [7]
چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش خرج کردی، چه خریدی تو ز فرش؟
دست و پا دادمْت چون بیل و کلند من ببخشیدم، ز خود آن کی شدند؟ [8]
همچنین پیغامهای دردگین صد هزاران آید از حضرت چنین
در قیام این کفتها دارد رجوع و ز خجالت شد دو تا او در رکوع [9]
قوّت استادن از خجلت نماند در رکوع از شرم تسبیحی بخواند
باز فرمان میرسد بردار سر از رکوع و پاسخ حق برشمر
سر برآرد از رکوع آن شرمسار باز اندر رو فتد آن خامکار
باز فرمان آیدش بردار سر از سجود و واده از کرده خبر
سر برآرد او دگر ره شرمسار اندر افتد باز در رو همچو مار
باز گوید سر برآر و باز گو که بخواهم جُست از تو مو به مو
قوّت پا ایستادن نبْوَدش که خطابِ هیبتی بر جان زدش
پس نشیند قعده ز آن بارِ گران حضرتش گوید سخن گو با بیان
نعمتت دادم بگو شُکرت چه بود؟ دادمت سرمایه هین بنمای سود
رو به دست راست آرد در سلام سوی جان انبیا و آن کِرام [10]
یعنی ای شاهان شفاعت کاین لئیم سخت در گِل ماندش پای و گلیم
بیان اشارت سلام سوی دست راست در قیامت از هیبت محاسبهی حق و از انبیا استعانت و شفاعت خواستن
انبیا گویند روزِ چاره رفت چاره آن جا بود و دستافزارِ زفت
مرغ بیهنگامی ای بدبخت رو ترک ما گو خون ما اندر مشو
رو بگرداند به سوی دست چپ در تبار و خویش، گویندش که خَپ [11]
هین جواب خویش گو با کردگار ما کهایم؟ ای خواجه دست از ما بدار
نه ازین سو نه از آن سو چاره شد جان آن بیچارهدل صد پاره شد
از همه نومید شد مسکین کیا پس برآرد هر دو دست اندر دعا
کز همه نومید گشتم ای خدا اوّل و آخر تویی و منتها
در نماز این خوش اشارتها ببین تا بدانی کاین بخواهد شد یقین
بچّه بیرون آر از بیضهی نماز سر مزن چو مرغ، بی تعظیم و ساز [12]
شنیدن دقوقی در میان نماز افغانِ آن کشتی که غرق خواست شدن
آن دقوقی در امامت کرد ساز اندر آن ساحل در آمد در نماز
و آن جماعت در پی او در قیام اینت زیبا قوم و بگزیده امام
ناگهان چشمش سوی دریا فتاد چون شنید از سوی دریا دادْ داد
در میانِ موج دید او کشتیی در قضا و در بلا و زشتیی
هم شب و هم ابر و هم موجِ عظیم این سه تاریکی و از غرقابْ بیم [13]
تندبادی همچو عزراییل خاست موجها آشوفت اندر چپ و راست
اهل کشتی از مهابت کاسته نعرهی وا ویلها برخاسته
دستها در نوحه بر سر میزدند کافر و ملحد همه مُخلِص شدند
با خدا با صد تضرّع آن زمان عهدها و نذرها کرده به جان
سر برهنه در سجود آنها که هیچ رویشان قبله ندید از پیچ پیچ
گفته که بیفایده است این بندگی آن زمان دیده در آن صد زندگی [14]
از همه اومید ببریده تمام دوستان و خال و عم، بابا و مام
زاهد و فاسق شد آن دم متّقی همچو در هنگامِ جان کندن شقی [15]
نی ز چَپشان چاره بود و نی ز راست حیلهها چون مُرد هنگامِ دعاست
در دعا ایشان و در زاری و آه بر فلک ز ایشان شده دودِ سیاه
دیو آن دم از عداوت بَین بَین بانگ زد کای سگپرستان علّتین [16]
مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق عاقبت خواهد بُدن این اتفاق [17]
چشمتان تر باشد از بعد خلاص که شوید از بهر شهوت دیو خاص [18]
یادتان ناید که روزی در خطر دستتان بگرفت یزدان از قدر
این همی آمد ندا از دیو لیک این سخن را نشنود جز گوشِ نیک
راست فرموده است با ما مُصطفی قطب و شاهنشاه و دریای صفا
کانچه جاهل دید خواهد عاقبت عاقلان بینند ز اوّل مرتبت [19]
کارها ز آغاز اگر غیب است و سِر عاقل اوّل دید و آخر آن مُصِر
اوّلش پوشیده باشد و آخر آن عاقل و جاهل ببیند در عیان [20]
گر نبینی واقعهی غیب ای عَنود حَزم را سیلاب کی اندر رُبود؟ 3/2200
حزم چه بود؟ بدگمانی بر جهان دمبهدم بیند بلای ناگهان
تصوّرات مرد حازم
آن چنان که ناگهان شیری رسید مرد را بربود و در بیشه کشید
او چه اندیشد در آن بُردن؟ ببین تو همان اندیش ای استادِ دین
میکشد شیرِ قضا در بیشهها جان ما مشغول کار و پیشهها
آن چنان کز فقر میترسند خلق زیرِ آب شور رفته تا به حلق
گر بترسندی از آن فقرآفرین گنجهاشان کشف گشتی در زمین
جملهشان از خوفِ غم در عینِ غم در پی هستی فتاده در عدم
دعا و شفاعت دقوقی در خلاصِ کشتی
چون دقوقی آن قیامت را بدید رحم او جوشید و اشک او دوید
گفت یا رب منگر اندر فعلشان دستشان گیر ای شه نیکونشان
خوش سلامتشان به ساحل باز بر ای رسیده دست تو در بحر و بَر
ای کریم و ای رحیم سرمدی در گذار از بدسگالان این بدی [21]
ای بداده رایگان صد چشم و گوش بی ز رشوت بخش کرده عقل و هوش [22]
پیش از استحقاق بخشیده عطا دیده از ما جمله کفران و خطا [23]
ای عظیم از ما گناهان عظیم تو توانی عفو کردن در حریم
ما ز آز و حرص خود را سوختیم وین دعا را هم ز تو آموختیم [24]
حرمت آن که دعا آموختی در چنین ظلمت چراغ افروختی [25]
همچنین میرفت بر لفظش دعا آن زمان چون مادران با وفا
اشک میرفت از دو چشمش و آن دعا بیخود از وی میبرآمد بر سما
آن دعای بیخودان خود دیگر است آن دعا زو نیست گفتِ داور است [26]
آن دعا حق میکند چون او فناست آن دعا و آن اجابت از خداست [27]
واسطهی مخلوق نی اندر میان بیخبر ز آن لابه کردن، جسم و جان
بندگان حق رحیم و بردبار خویِ حق دارند در اصلاح کار
مهربان بیرشوتان یاریگران در مقامِ سخت و در روز گران
هین بجو این قوم را ای مبتلا هین غنیمت دارشان پیش از بلا
[1]- طراز: حاشیه یا سجافِ پرده و جامه است.
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع که سوزهاست نهانی درون پیرهنم حافظ
[2]- امیم: در اصل «امام» که صورت ممال آورده شد.
[3]- مقالات شمس: «الله اکبر نماز از بهر قربان است نفس را». (تصحیح موحّد، ص ۳۰۴)
[4]- نبیل: اینجا به نقل از غیاث اللغات باید به معنی جسیم و فربه باشد. شهیدی ارزشمند میآورد که این معنی در اینجا و همچنین شواهد دیگر مناسب نمینماید:
چون وزیر شیر شد گاو نبیل؟ چون ز عکس ماه ترسان گشت پیل؟ د دوم
[5]- بسمل: قربان، ذبح
چار وصف تن چو مرغان خلیل بسملِ ایشان دهد جان را سبیل د پنجم
[6]- استاد فروزانفر در احادث مثنوی آورده است که «مقتبس است از کلام مولای متقیان علی علیه السّلام که جزء احادیث نبوی نیز آمده: لاَ یزُولُ قَدَمُ ابن آدَمَ حَتّی یسأَلَ عَن عُمره فیمَ اَفنَاهُ وَ عَن شَبَابه فیمَ اَبلاَهُ وَ عَن مَاله مِنْ اَینَ اکتَسَبَهُ وَ فیمَ اَنفَقَهُ وَ عَمَّا عَملَ فیمَا عَلمَ»
در مجلس دوم از مجالس سبعه هم این حدیث با صورتی دیگر آمده است: «به ذات پاک ذوالجلال که قدم از قدم برندارند روز حساب تا از عهدهی این سه سؤال بیرون نیایند. چنانکه سیّد عالم میفرماید: «لایرفع المومن قدماً عن قدم حتی یسال عن ثلث: عن عمره فیما افناه و عن شبابه فیما ابلاه و عن ماله من این اکتسبه و فیما انفقه... فردای قیامت هیچ بندهای را فرو نگذارند تا از عهدهی این سه سؤال بیرون نیاید: یکی سؤال کنند که عمر عزیز را در چه گذاشتی؟ دوم آنکه جوانی به چه چیز رسانیدی به سر؟ سوم آنکه دنیا را از کجا جمع کردی و به کجا به کار بردی؟» (تصحیح سبحانی، ص ۷۰)
[7]- پالودن: ریختن (چنان که در «خونپالا») و صاف کردن و از صافی گذراندن است و اینجا به ظاهر یعنی به کار بردن. پنج حس را در چه و کجا به کار بردهای؟
[8]- ز خود شدن: به خودی خود پدید آمدن.
[9]- کفت: کتف. در شاهنامه و قصّهی ضحاک:
همان نیز زان مارها بر دو کِفت به رنج دراز است مانده شِگِفت
لت اول: به ظاهر یعنی در حالت قیام و ایستاده، زیر بار و فشار کتفهای او خم میشود.
[10]- شرح شهیدی: در مذهب حنفی مستحبّ است که در سلام، ابتدا رو به سوی راست کنند و سلام گویند و سپس سوی چپ
[11]- خپ: خاموشی و امر به خاموشی. دهخدا این شاهد را از دیوان آورده است، اما آن را نیافتم:
گر شمس تبریزی مرا کردی اشارت گفتمی این دم چو تنگ آورده است خپ کردم از بیش و ز کم
[12]- بی تعظیم و ساز: ظاهراً به معنی بیاحترام و بیادب . ساز را در بیت بعد هم آورده و میتواند به معنی آمادگی باشد.
لت دوم گویا اشارهای باشد به این حدیث که آن را از ابوهریره نقل کردهاند و شرح مثنوی آن را به نام حدیث ابوذر خوانده است: «نهانی رسول الله صلی الله علیه وسلم عن ثلاثة عن نقرة کنقرة الدیک وإقعاء کإقعاء الکلب والتفات کالتفات الثعلب» (رسول الله نهی کرد مرا از سجده (در نماز) چون نوک زدن خروس و نشستن چون سگ و روی گرداندن به چپ و راست چون روباه).
[13]- برخی شاحران «سه تاریکی» را ماخوذ دانستهاند از [39:6] ...فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ. ممکن است که این تداعی بوده باشد گرچه به ظاهر نسبتی معنایی با آیه ندارد و تصریحی هم نشده است.
[14]- آن زمان در بندگی، صد زندگی دیده...
[15]- چنان که در باب فرعون آمده است که [10:90] حَتَّی إِذا أَدْرَکهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ (تا آنجا كه چون در شرف غرق شدن قرار گرفت، گفت ایمان آوردم كه خدایی جز آنكه بنی اسرائیل به او ایمان آوردهاند، نیست و من از تسلیمشدگانم.)
[16]- بین بین: به دو معنی میتوان گرفت: یکی به معنی میانه، بینابین، نه بزرگ نه کوچک. در این شاهد هم گویا به همین معناست:
من چو کِلکم در میان اصبعین نیستم در صفِّ طاعت بین بین د پنجم
دیگر به معنی امریِ جدا شدن. جدا شو، مقابل وصل. مق با:
مُرغِ مُرده مضطر اندر وصل و بین خواندهای القلبُ بین اصبعین د چهارم
در این بیت گویا به معنی دوم است. دور شو، جدا شو... نیکلسون هم این معنی را برگرفته است:
Then the Devil cried in enmity, “Avaunt! Avaunt! O dog-worshippers, (ye shall be afflicted with) two maladies.
علّتین: شهیدی گوید که به ظاهر اشاره دارد به مرگ و جسک که در بیت بعد آمده است به معنی «مر مرا گوید خمش کن، مرگ و جسک». این سخن از زبان شیطان، احتمالاً اشاره است به کریمه: [59:16] کمَثَلِ الشَّیطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکفُرْ فَلَمَّا کفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْک إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ
[17]- نَسک: عدس
جَسک: محنت، رنج و بلا. مرگ و جسک تعبیری است که بیشتر در مورد نفرین و نفرت بکار میرود.
گر بخواهم از کسی یک مُشتِ نَسک مر مرا گوید خمش کُن مرگ و جَسک د یکم
[18]- مستعدّ معانی متفاوت است. چشمانتان گریان است تا بعد از خلاص دوباره، در پی شهوت خود، دگرباره دیوی شوید؟ آیا «شوید» میتواند «شُدید» باشد و این که اکنون چشمتان گریان باد؟
[19]- این حدیث منسوب است به امام علی بن ابیطالب: «اوّلُ رَاْیِ العاقِل آخِرُ رَایِ الجاهل». (احادیث مثنوی)
[20]- شهیدی به درستی و از سر دقّت نزدیکی بسیاری یافته است با این عبارت کلیله و دمنه: «و حازم هم دو نوع است: اوّل آنکه پیش از حدوث و معاینهی شرّ چگونگی آن را بشناخته باشد، و آنچه دیگران در خواتم کارها دانند او در فواتح آن به اصابت رای بدانسته باشد و تدبیرِ اواخر آن در اوایلِ فکرت بپرداخته. اوّلُ الفِکرِ آخِرُ العَمَل. چون نقش واقعه و صورت حادثه پیدا آمد در آن غافل و جاهل و دوربین و عاقل یکسان باشد. و زبان نبوی از این معنی عبارت کند: الامورُ تشابَهَت مُقبِلَةً فاذا ادبَرَت عرفها الجاهلُ کَما یَعرِفُها العاقِلُ»
[21]- سرمدی: دایمی، همیشگی
تا بماند شاهی او سرمدی همچو عِزّ مُلکِ دینِ احمدی د دوم
[22]- بخش کرده: بخشیده
بستدم جملهی عطاها از امیر بخش کردم بر یتیم و بر فقیر د چهارم
به معنی قسمت کردن هم بارها آمده است.
[23]- مق: «فیما یُرْجَی مِنْ رَحَمةِ اللَّهِ تَعالی مُعْطِی النِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحقاقها».
همچنین مق با مکتوبات: «حق تعالی که وهّاب و مُعطی النّعم قبل استحقاقها و قدیم الاحسان است...» (تصحیح سبحانی، نامه نهم)
[24]- سروش این نکته را تذکر میدهد که دعا و اثرگذاری موجود دانی بر عالی، یا به زبان فلسفی، معلول بر علّت، یک آموزه دینی است و از آن روست که گوید این دعا هم بخشش و تعلیم توست [40:60] وَ قالَ رَبُّکمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَکمْ... مق:
این دعا هم بخشش و تعلیم تُوست گرنه در گلخن گلستان از چه رُست؟ د دوم
[25]- به حرمت این دعا آموختن، این دعا را مستجاب کن...
[26]- و برخی خواندهاند: آن دعای بیخود، آن خود دیگر است (از جمله سیروس شمیسا...)
[27]- او فناست: آن دعاکننده دیگر در میان نیست.
کم مبادا زین جهان این دید و داد...