مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات ۱۰۶۸ تا ۱۱۱۷
تهدید کردن فرعون موسی را علیه السّلام
گفت فرعونش چرا تو ای کلیم خلق را کُشتی و افکندی تو بیم [1]
در هزیمت از تو افتادند خلق در هزیمت کشته شد مردم ز زَلق [2]
لاجرم مردم تو را دشمن گرفت کینِ تو در سینه مرد و زن گرفت
خلق را میخواندی برعکس شد از خلافت مردمان را نیست بُد [3]
من هم از شرّت اگر پس میخزم در مکافات تو دیگی میپزم
دل از این برکَن که بفریبی مرا یا به جز فَی پسروی گردد ترا [4]
تو بدان غَرّه مشو کِش ساختی در دلِ خلقان هراس انداختی
صد چنین آری و هم رسوا شوی خوار گردی ضُحکَهی غوغا شوی [5]
همچو تو سالوس بسیاران بُدند عاقبت در مصرِ ما رسوا شدند
جواب موسی فرعون را در تهدیدی که میکردش
گفت با امرِ حقم اشراک نیست گر بریزد خونم امرش باک نیست
راضیام من، شاکرم من ای حریف این طرف رسوا و پیش حق شریف
پیش خلقان خوار و زار و ریشخند پیش حق محبوب و مطلوب و پسند
از سخن میگویم این ور نه خدا از سیهرویان کند فردا ترا [6]
عزّت آنِ اوست و آنِ بندگانْش ز آدم و ابلیس برمیخوان نشانْش [7]
شرح حق پایان ندارد همچو حق هین دهان بربند و برگردان ورق
پاسخ فرعون موسی را علیه السّلام
گفت فرعونش ورق در حکمِ ماست دفتر و دیوانِ حُکم این دَم مراست
مر مرا بخریدهاند اهل جهان از همه عاقلتری تو ای فلان؟ [8]
موسیا خود را خریدی هین برو خویشتن کمبین به خود غرّه مشو
جمع آرم ساحرانِ دهر را تا که جهل تو نمایم شهر را
این نخواهد شد به روزی و دو روز مهلتم دِه تا چهل روز تموز [9]
جواب موسی علیه السّلام فرعون را
گفت موسی این مرا دستور نیست بندهام امهال تو مأمور نیست [10]
گر تو چیری و مرا خود یار نیست بنده فرمانم بدآنم کار نیست [11]
میزنم با تو به جِدّ تا زندهام من چه کارهی نصرتم؟ من بندهام
میزنم تا دررسد حکم خدا او کند هر خصم از خصمی جدا
جواب فرعون موسی را و وحی آمدن موسی را علیه السّلام
گفت نه نه مهلتم باید نهاد عشوهها کم دِه تو کم پیمای باد [12]
حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش دِه مُتَّسِع مَهراس از آن [13]
این چهل روزش بده مهلت به طوع تا سگالد مکرها او نوع نوع [14]
تا بکوشد او، که نی من خفتهام تیز رو گو، پیش ره بگرفتهام [15]
حیلههاشان را همه بر هم زنم و آن چه افزایند من بر کم زنم
آب را آرند و من آتش کنم نوش و خوش گیرند و من ناخوش کنم
مِهر پیوندند و من ویران کنم آن که اندر وَهم نآرند آن کنم
تو مترس و مهلتش دِه دُمدراز گو سپه گِرد آر و صد حیلت بساز [16]
مهلت دادن موسی علیه السّلام فرعون را تا ساحران را جمع کند از مداین [17]
گفت امر آمد برو مهلت ترا من به جای خود شدم، رَستی ز ما
او همی شد و اژدها اندر عَقِب چون سگ صیّاد دانا و مُحِب 3/1100
چون سگ صیّاد جنبان کرده دُم سنگ را میکرد ریگْ او زیر سُم
سنگ و آهن را به دَم درمیکشید خُرد میخایید آهن را پدید
در هوا میکرد خود بالای بُرج که هزیمت میشد از وی روم و گُرج [18]
کَفْک میانداخت چون اشتر ز کام قطرهای بر هر که زد میشد جُذام [19]
ژغژغ دندان او دل میشکست جانِ شیران سیه میشد ز دست
چون به قوم خود رسید آن مجتبی شِدق او بگرفت باز او شد عصا [20]
تکیه بر وی کرد و میگفت ای عجب پیشِ ما خورشید و پیشِ خصمْ شب
ای عجب چون مینبیند این سپاه عالمی پُر آفتاب چاشتگاه
چشم باز و گوش باز و این ذُکا خیرهام در چشمبندی خدا [21]
من از ایشان خیره ایشان هم ز من از بهاری خارْ ایشان، من سمن
پیششان بُردم بسی جامِ رحیق سنگ شد آبش به پیش این فریق [22]
دستهی گل بستم و بردم به پیش هر گُلی چون خار گشت و نوشْ نیش
آن نصیبِ جان بیخویشان بود چون که با خویشند پیدا کی شود؟
خفتهی بیدار باید پیشِ ما تا به بیداری ببیند خوابها [23]
دشمن این خوابِ خوش شد فکرِ خلق تا نخسبد فکرتش بسته است حلق
حیرتی باید که روبد فکر را خورده حیرت فکر را و ذکر را
هر که کاملتر بود او در هنر او به معنی پس، به صورت پیشتر [24]
[1]- کشتن خلق توسط موسی: چنان که در ابیات بعد میآید، اشاره به کشته شدن خلقی توسط اژدهای موسی که در برخی قصص آمده است.
[2]- هزیمت: فرار،گریز
بد دلان از بیم جان در کارزار کرده اسباب هزیمت اختیار د چهارم
زَلْق: در اصل زَلَق، لغزیدن، همچنین جای لغزش
اوش لغزانید سخت اندر زلق لیک پشت و دستگیرش بود حق د ششم
[3]- خلافت: خلافِ تو، دشمنی تو، مخالفت با تو
[4]- یا به جز فی...: جز سایهات کسی دنبال تو نخواهد بود
[5]- ضُحکَه: مسخره، آن که بر وی خندند
روت بس زیباست نیلی هم بکش ضحکه باشد نیل بر روی حبش د پنجم
[6]- از سخن میگویم: در پاسخ تو... در جواب تو میگویم واگرنه... یادآور آن غزل دیوان است:
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند.. دیوان
[7]- ق [63:8] ... وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ...
[8]- خریدن به معنی قبول کردن و پذیرفتن. مق با:
دفع مده دفع مده من نروم تا نخورم عشوه مده عشوه مده عشوهی مستان نخرمدیوان
[9]- ق [20:58] فَلَنَأْتِینَّک بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَینَنا وَ بَینَک مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَکاناً سُوی
چهل روز تموز: تا چله تابستان. تموز به ظاهر بیشتر از بابت مراعات قافیه آمده است.
[10]- امهال: مهلت دادن، فرصت دادن
[11]- بنده فرمان: بندهی فرمان، بنده. بارها در مثنوی آمده است:
باز گفتند ار کساد و گر روا چیست بر ما بنده فرمانیم ما د چهارم
[12]- باد پیمودن: دعوی بیهوده کردن، بیهوده گفتن. در اصل یعنی باد را وزن کردن.
[13]- مُتّسِع: فراخ، دراز
هر دو را دل از تلاقی متّسع همدگر را قصّهخوان و مستمع د ششم
[14]- طوع: به رغبت، به دلخواه، برگرفته از طوعاً و کرهاً
[15]- بگو که تیز و تند برود، من جلوتر راه را بستهام.
[16]- دُمدراز: به معنی بلند و صفتِ مهلت است. به او زمان بلندی مهلت بده.
[17]- مداین: جمع مدینه، شهرها
[18]- نیکلسون ترجمه کرده که مار خود را به برجهای آسمان میرسانید it was making itself (rise) above the zodiac ولی این اغراقی غریب خواهد بود و چنان که شهیدی و ملاهادی آوردهاند، از برج باید قصر یا کوشک فرعون مقصود باشد. رومی و گرجی از او میگریختند.
[19]- کفک: کف
کفک تصدیقش به گرد پوز او شُد گواه مستی و دل سوز او د سوم
[20]- شدق: کُنجِ دهان از جانب درون
فبِلا انف شممنا و بِلا عقل فهمنا و بلا شدق ضحکنا و بلا عینبکینا دیوان
[21]- عبارت مشهور که شاید ریشه در برخی نسخ داشته باشد: چشم باز و گوش باز و این عمی... و لت دوم چند گونه نقل شده. حیرتم از، در شگفت از... همچنین مق با:
چشم باز و گوش باز و دام پیش سوی دامی میپرد با پرِّ خویش د سوم
[22]- رحیق: شراب ناب و صاف، شراب بهشتی. ماخوذ از: [83:25] یسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ
گوش ما گیر و بدان مجلس کشان کز رحیقت میخورند آن سرخوشان د پنجم
[23]- مق:
حال عارف این بود بیخواب هم گفت ایزد هُم رقودٌ زین مَرَم
خُفته از احوال دنیا روز و شب چون قلم در پنجهی تقلیب رب د یکم
[24]- هنر: اینجا مهارتهای ظاهری است، تبحّر در امور دنیوی. نزدیک به:
مر مرا زین حکمت و فضل و هنر نیست حاصل جز خیال و دردِ سر د دوم
کم مبادا زین جهان این دید و داد...